تظاهرات مردم در اعتراض به انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری
باورم
نمی شد، این همه جمعیت، این همه اعتراض، این شور و هیجان، این فداکاری ها و این
رشادت ها توی ایران اتفاق می افته. در نگاه اول فکر کردم تصاویری از فلسطین داره
پخش می شه، برخورد ماموران نیروی انتظامی به مراتب شدیدتر از سربازان اسرائیلی با
فلسطینی ها بود. تصاویری که BBC پخش می کرد بیانگر سیل جمعیت مردم معترض به تقلب در انتخابات دوره
دهم بود که با ضرب و شتم وحشیانه ماموران نیروی انتظامی، بسیج و نیروی های مخفی
اطلاعات رو به رو شد.
اینها مردمند، اینها همان مردمی هستند که آقای خامنه ای در سخنانشان به دشمن تعبیر می کند. دشمن فرضی شما وجود ندارد، اصلاً دشمنی وجود ندارد، این ها انسانهایی هستند که حق طبیبی شان را می خواهند. از دروغ خسته شده اند، از ظلم و جور خسته شده اند، اینان سر به داران زمانند
جوانها
و اغلب دانشجویانی که با دوز و کلک صدا و سیما و مناظره ها و تبلیغات از قبل طراحی
شده پای صندوق های رای رفتند، به امید تغییر، به امید فردا به امید آزادی. ولی دیری
نگذشت دریافتند در بازی کثیفی مهره شطرنج های این نااهلان شده اند.
تقلب در انتخابات کاملاً واضح بود، من عضو هیئت اجرایی انتخابات در یکی از شعب شهر قدس بودم، قبل از اعلام آراء از بسیاری از صندوق ها، در شبکه 6 سیما و در سایت های خبرگزاری طرفدار دولت احمدی نژاد اعلام شد که نتایج آراء با اختلاف بسیار زیادی 68% و 28% به نفع احمدی نژاد است و این درصد ها تا پایان تقریباً ثابت ماند.
امروز
خیابانهای تهران، غرق در خون جوانان، غرق در خشونت و سرکوب دانشجویان است. اینان
دشمنان این وطن نیستند، این ها رای هایشان را می خواهند رای هایی که موسوی نوشته
شد ولی احمدی نژاد خواندندش.
تا کنون
دهها نفر کشته شدند و صدها نفر در بیمارستان ها بر اثر ضرب و شتم بستری هستند.
خدایا
خود شاهدی این جوانان در راه حقشان جان خود را دادند، تقدیم به رهبر عزیزمان.
جمعیت
میلیونی مردم را ببینید از همه اغشار دانشجو، جانباز، کاسب و همه و همه در این
راهپیمایی ها حضور دارند، سئوال من این است. آیا همه مردم ایران دشمنند، چرا
چشممان را به روی واقعیت بسته ایم. چرا مثل کبک سر در برف کرده ایم و هیچ چیز را
مشاهده نمی کنیم.
چرا دروغ؟ چرا رهبر؟
طی
بیانات رهبر عزیز، "انتخابات در صحت کامل و آرامش انجام شد و شاهد اعتراضات
در انتخابات قبل نیز بوده ایم"
این
جملات را خیلی تو ذهنم مرور کردم، تک تک جملاتشو با آنچه عقلم حکم می کرد سنجیدم،
چون این جمله احتمال زیاد وحی که نیست به قول حکمای اسلام نشه با عقل پردازش کرد.
پس شروع به بررسی آن کردم.
در
رابطه با صحت انتخابات، با توجه به کتب حقوقی که اینجانب دانشجوی این رشته می باشم
تا کنون اعلام صحت انتخابات بر عهده شورای نگهبان بوده است و اینکه ایشان چه
اقداماتی و توسط چه هیئتی تحقیقات به عمل آورده و متوجه صحت کامل انتخابات شده اند
و اگر این تحقیقات به عمل آمده به دستور چه ارگانی و طبق کدام ماده قانونی انجام
شده است، نتایج کامل آن کجاست؟ در حالی که
شورای نگهبان هیچ اقدامی تا کنون صورت نداده و هیچ نتیجه ای از صحت انتخابات منتشر
نکرده است.
البته
شاید هم از دیروز تا کنون مفاد قانون اساسی را تغییر داده اند و کتب ما همه قدیمی
می باشد و ما با قوانین اساسی جدید آشنا نیستیم و اخیراً این امر نیز از وظایف
رهبری شده است.
جمعیتی
که در اعتراض به انتخابات در تهران و تمامی استانها روانه خیابانها شده بودند بیانگر
چه مطلبی است؟ آرامش؟
به
نظر من تا کنون در تمام کتب دانشگاهی و فرهنگ ها کلمه آرامش اشتباه تلفظ می شده
است و رهبر معظم معنای آن را برای مردم توضیح دادند و سیل جمعیتی که در خیابانها
روانه بودند را به عنوان آرامش تلقی نمودند.
جمعیتی
که در تمامی شهرها و خیابانها جهت اعتراض به انتخابات حضور یافته بودند بنا بر
تخمین تمامی کارشناسان، از سال 1357 تا کنون بی سابقه بوده و حتی در ایام 22 بهمن
و یا جشن اخیر ریاست جمهوری برای آقای احمدی نژاد نیز، جمیعتی با این وسعت سابقه
نداشته است. حال چرا رهبر ما اعلام می نماید که در انتخابات قبل نیز شاهد این
اعتراضات بوده ایم؟ در کدام دوره انتخابات اعتراض به این وسعت سابقه داشته است
بهتر بود ایشان به جزئیات بیشتر اشاره می نمودند. شاید هم تصاویری که در شبکه های
جهانی مشاهده می کنیم همه ساختگی است و این نامسلمان ها تصاویر قبل از انتخابات را
نشان مردم می دهند و می گویند مربوط به انتخابات اخیر است. (ای نامردها)
بعد
از اینکه این جملات را تو ذهنم تحلیل کردم چند تا سئوال بیشتر تهش باقی نموند، این
سئوالات که:
معنی دروغ چیست؟
دروغگو
کیست؟
آیا
راستگویی از شرایط رهبر است؟
آیا
مجتهد عالم می تواند دروغ بگوید؟
حکومت
دیکتاتوری چیست؟
دیکتاتور
کیست؟
و
...
قطع یک هفته ای پیامک، مصداق بی کفایتی دولت احمدی نژاد
بازي مضحكي است. هفت روز است
در كشورمان سيستم پيامك مختل شده است؛ دقيقا از شب انتخابات. اولش همهمان تلخ خنديديم كه: عجب، پس اين
پيشبيني هم درست از آب درآمد. آخر
چند روز پيشترش، علياكبر محتشميپور، رييس كميتهي صيانت از آراي مهندس موسوي هشدار داده بود كه قرار است
سيستم پيامك كشور را طي پروژهاي به محاق ببرند. بردند. همان شب انتخابات.
مديران بيكفايتي دارد اين
دولت نهم. پس از گذشت
هفت روز از بلبشوي پيامكي، حالا چند روز است كه در بخشهايي از روز، بهراحتي سيستم ارتباطي تلفن همراه هم
قطع ميشود. تاجري؟ پزشكي؟ وكيلي؟ باش. كارت مختل ميشود؟ بشود. وزير ارتباطات نشسته توي دفترش، بيخيال
دنيا. وزير ارتباطات دولت بيكفايت
نهم عين خيالش نيست كه فكري به حال اين اوضاع كند. عين خيالش نيست كه با همين قطع سيستم پيامك، چه
ضربهي اقتصادي عظيمي به كشور وارد ميشود. عين خيالش نيست كه حتي يك كنفرانس خبري ترتيب بدهد و مثل رييسش
چهارتا دليل و بهانه بتراشد و بگويد
ملت بدبخت، به خاطر فلان مشكل سيستم قطع است. الكي بهانه بتراشد حتي. نه. بيمسئوليتي بيداد ميكند.
بامزهي ماجرا اينجاست كه
رسانه ميلي هم تند و
تند گزارش تهيه ميكند كه اين اعتراضها و تجمعها چه اثرات بدي بر فعاليت مغازهداران گذاشته!! يكي
نيست بگويد بسته شدن دو ساعتهي يك خيابان اثر اقتصادي بدتري دارد يا اختلال يك هفتهاي در سيستم موبايل كل
تهران.
اين روزها مدام فكر ميكنم
كه مردم ينگهي دنيا
با ديدن حال و روز ما به چه فكر ميكنند؟ كاش ميشد از وزير ارتباطات شكايت كرد.
همهي ما ميدانيم كه چه بر
سرمان آمده است.
آنها از ما ميترسند.
ميترسند با پيامك غوغا راه بيندازيم. اما كاش ميدانستند كه با اينهمه بيكفايتي، صداي طرفداران خودشان را هم
درآوردهاند. آقاي فعلا رئيسجمهور،
آقاي وزير، از پيامك ميترسي؟ شاه قاجار هم از تلگراف ميترسيد.
بازنشستگی
وقتی نامه را خوند، چهره اش عوض شد، مثل اینکه خبر خیلی بدی بهش داده بودند، سرش را پایین انداخت، نگاه خسته ای داشت، به گذشته فکر می کرد، خاطرات سالهای گذشته را به سرعت در ذهنش مرور می کرد، چهره هایی که در این چند سال بیشتر با آنها زندگی کرده بود به ذهنش خطور می کرد.آه پر مفهومی کشید و بغض در گلویش جمع شد. دلش می خواست گریه کند، در چشمانش اشک جمع شده بود.
پایان یک عمر تلاش، یک عمر مسیر تکراری را طی نمودن، یک عمر کارت ساعت زدن، یک عمر سلام کردن به همکاران، با صدای زنگ ساعت بیدار شدن، پایان ...
حکم بازنشستگی...
من نمی تونم درکش کنم، چون من ابتدای مسیری هستم که حداقل 20 سال پیش او طی کرد. به همین سادگی تموم میشه؟ با یه نامه؟ تو یه لحظه؟ نمی دونم، اصلاً ما اون پایان را می بینیم؟ به همین خاطر نمی تونم درکش کنم.
ولی خیلی سرد و بی روح شده بود. گویا نیمی از زندگیش به پایان رسیده بود. سعی می کرد از خاطرات گذشته صحبت کند، سعی می کرد به خود بقبولاند که دیگر وقت رفتنه، چون این راهیه که همه رفتن، همه دوستای قدیمی، همه کسانی که الان رفتنو تنهاش گذاشتند.
تغییر روحیه او، تاثیر زیادی در من گذاشت، کسی که من راجع بهش گفتم، مدیر واحد ما بود (س.ح.میرشفیعی) و جزو موفق ترین کارکنان شرکت بود، وای به آینده ما اگر تو همین وضعیت بمونیم، اگر تغییر ندیم خودمونو و اگه به زندگی کارمندی خودمون ادامه بدیم.
باید یه کاری کرد...
...
تصمیم گرفتیم تا حدودی از بار غمش کم کنیم، یه جشن ساده، یه خداحافظی دسته جمعی و به قول امروزیها یه Goodbye پارتی مختصر...