درباره من
بچه که بودم عاشق انشا نوشتن بودم، همیشه سعی می کردیم شروع انشاهامون متفاوت باشه، دنبال شعرگونه هایی می گشتیم که ابتدای انشاهامون بیاریم، من انشا نویس خوبی بودم، همیشه فکر می کردم بتونم یه نویسنده توانایی بشم. با کلمات خوب بازی می کردم. انشاهایی که می نوشتم سرشار از خلاقیت و احساسات درونی ام بود.مثل خیلی ها که می گن حق ما را خوردن من باید فلان می شدم، من دیگه از این کلمات استفاده نمی کنیم، گرچه توی اوج خلاقیت و احساسات جوانی، اوج انرژی برای کار و پیشرفت به خاطر سدی به نام کنکور از راه رفتن می مونی و چشمتو باز می کنی می بینی خدمت سربازی کیش ماتت کرده.
و اون احساسات و خلاقیت و روح پاک جوانی یواش یواش کدر می شه، سختی های زندگی و بدختی هایی که مختص اجتماع خودمونه شعر و نویسندگی را از سرت بیرون می کنن، می شی عین این کوچه بازاری ها که می گن بچه جون آخه نویسندگی و شعر و شاعری که نون آب نمی شه.
خلاصه، این چرخ گشت و گشت افسوس آدمیت برنگشت.
راستش
فکر می کنم این دست نوشته هایی که گه گاهی تو تنهایی و خستگی می یام
سراغشون همون عقده هایی که گه گداری مجبورم می کنن دست به کیبرد ببرم و
تایپشون کنم، شاید مرحمی باشه برای دلم،
نه اینقدر بی کار نیستم که بشینم دونه دونه کلیدهای کیبرد رو فشار بدم تا بتونم این متنها را بنویسم، من سرعت تایپم از سرعت نوشتنم خیلی زیاده، متاسفانه یا خوشبختانه نمی دونم ولی حداقل از دست خط خرچنگ قورباغه ایم که اونم قسمتی از سرنوشت من بود بهتره چون من دست چپم.
تصمیم دارم هر روز گوشه ای از خاطراتم، نه خاطرات عادی روزمره، که فلان ساعت خونه عمم رفتم، فلان ساعت خونه خالم، را بنویسم، بیشتر دوست دارم اگه از مسیر زندگیم می نویسم بیشتر بزرگراهاشو بنویسم نه جاده خاکی ها را، دوست دارم تجربه های جدید زندگی را ثبت کنم، حتی یک احساس زیبا، یه لحظه خاص و یا تلخی های زندگی و ...
امیدوارم تنبلی بر من چیره نشه و بتونم این کار را مستمر ادامه بدم...ورود به دفترچه خاطرات من
ورود به دفترچه شعر من